رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

ماهی کوچولو

بدون عنوان

سلام پسرم.چند وقتیه سر نزدم اینجا.خیلی خسته هستم و خیلی بیمار.تمام تنم ریخته بیرون ومیخاره گفتن به هورمونهای بارداری حساسیت دارم.الانم کمی احساس سرما خوردگی میکنم هنوز فکر کنم 3 هفته ای تا اومدنت مونده باشه ولی من حسابی درب داغون شدم باز سرما خردگی خوبه این خارش که هیچ درمانی هم نداره نه می تونم بشینم نه بخوام خلاصه اوضاعم حسابی خرابه
26 دی 1390

داستانک شیرین!

پسر گرسنه اش است ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند پسرک این را می داند دست می برد بطری آب را بر می دارد ... کمی آب در لیوان می ریزد صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم " پدر این را می داند پسر کوچولواش چقدر بزرگ شده است. پسرم مرد بودن خیلی سخته ولی یاد بگیر مردانگی و مرد بودن را نه نامردی و دل شکستن را این را بعنوان یه نصیحت بپذیر امیدوارم روزی که این مطالب را می خونی حرف من را درک کنی و هیچوقت یه نامرد نباشی  به اندازه عالم دوست دارم البته بابایی رو یه کوچولو بیشتر اینم برا نیم مثقال برف امروز   ...
17 دی 1390

بدون عنوان

دیشب رفتم دکتر. گفت حالت خوبه.رشدت هم خوبه دیگه داره اومدنت نزدیک میشه هر لحظه  باید آماده باشیم.با اینکه سخته ولی میرم سر کار که بتونم بعد از زایمان بیشتر  با تو باشم.دوست دارم ...
13 دی 1390

هفته نو

سلام پسرم. بازم يه هفته جديد شروع شد.و تو ماهي كوچولوي مني كه با هر بار وول وولت دلم را شاد ميكني اين ما ههاي آخري واقعا سخته الان 34 هفته و2 روزه كه تو با مني بعضي وقتهاي اينقدر بامزه ووول مي خوره كه نمي تونم جلو خندم رو بگيرم.بابايي كه حسابي كيف ميكنه يه موقع هايي هم تو ادره كه دارم كار جدي انجام ميدم يا مثلا دارم سر كارگرا دادو بيداد ميكنم تو وول وول ميزني  خلااصه كه جديت را از كار من گرفتي حسابي سلامت باشي و صالح عزيزكمممممممممممم. ...
10 دی 1390

بدون عنوان

سلام پسركم الان كه دارم برات مطلب مينويسم داري وووول ووووول مي خوري تو دلم.امروز هوا خيلي خوب شده دم خونه ما كه برف مي اومد دم اداره هم داره بارون مياد اگه خدا بخواد يه اكسيژني تنفس مي كنيم امروز. ديشب يه كم تو اتاقت چرخيدم.با بابا رفتيم يه چراغ كنار ديواري هم برات گرفتيم كه هم نور اتاق بهتر باشه هم شيكتر بشه اتاقت، يه عكس بايد بگيرم. خيلي تنبل شدم چند شبه   ...
6 دی 1390

بدون عنوان

سلام پسركم.اميدوارم خوب باشي.اين چند وقت اينقدر تنبل شدم كه حوصله مطلب نوشتن تو سايتم ندارم.نمي دونم از كي نبايد برم سركار . دلم ميخواد بعد از تولدت بيشتر با شما باشم  . ...
5 دی 1390

آغاز هفته

سلام پسرم صبحت بخیر.یه چند روزی هست تنبل شدم دو روزم سرکار نرفتم و حسابی خوابیدم ولی امرو بازم خسته هستم. صبح ها باید کمی بیشتر بخوابم که من نمی تونم و باید بیام سر کار  این ماههای آخر سخت واقعا .ساعت کاری هم طولانی هست و حسابی کلافه میکنه آدم را نمیدونم از کی نباید برم سر کار دیگه.
3 دی 1390
1